بن بست
در این بن بــــــــــــــــــست... دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوســــــــــــتت دارم. دلت را می بویند روزگار غریبی ست وعشـــــــــــــــق را کنار تیرک راه بند تازیانه میزنند در این بن بستٍ کج وپیچٍ سرما آتـــــــــــش را به سوخت بار سرود وشعر فروزان میدارند روزگــــــــــــــــــــــــــــار غریبی ست ،نازنین وتبسم را بر لب ها جراحـی میکنند وترانه را بر دهان . شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد... ســــــــــــــــــــــــــــوز عـــزای مابر سفره نشسته است خــــــــــــــــــدا را بر پستوی خانه نهان باید کرد....